اسطوره

 

                              

 روزگاری روزهای من وتو ابر نداشت

افتاب بود

روزگاری با دو سه عربده بعد از سیگار

حالمان خوب می شد

می زدیم در دل راه تا سحر

رفتن و تکرار دو خط شعر تو را می خواندیم

با نفس های تو در راه نمی ماندیم

روزگاری ورم قوزک پا رنج نداشت

تا که روزی رسیدیم دیدیم

قبر اسطوره ی ما سنگ نداشت.

گریه سر می دهد ارام دلم

کفتر کوچک دل می پرد از قفسش

می نشیند روی یک تیر برق

می رود تا ته دشت باز می اید

می زنم مشت به دیوار بلا

می زنم سر بر خاک

جوشش این دل ناهنجارم

چشم را می بندم

از تولد تا مرگ عمر کوتاهی بود

 این که اینجا خوابید

مرد تنهایی بود

---------------------------------------------------

یک نخ سیگار زر روشن کن فریدون هنوز زنده است . هنوز داره می خونه .هنوز ما روانی های کوه

نزدیک سفیدی سر دماوند که جون از پاهامون پریده با قوزک پا می رسیم به قله.

فریدون غم تنهایی اسیرمون کرد

 اونی که می خواستیم پروانه ی ما نشد.هنوز کوچه شهر دلامون خالیه.

صبر ما تموم شده و هنوز سایه ی سیاه شیاد رو سر ماست.دلمون با  کسی نیست.

پناه هوس مردای شب غمگینه.ما غمگین

قلبش توی سینه مرد و تموم شهر ما رو شب گرفت.

یه نخ سیگار زر روشن کن .